شاید وقتی دیگر

ساخت وبلاگ
عمر را به سن می‌شناسندو سن را به سالسال را به بهارو بهار را بهاردی‌بهشتو اردی‌بهشت را به« تو»..آنگاه کهآسمان به ابر،ابر به بارانباران به دشتدشت به سبزه…درختان به باربار به شکوفه…گل‌ها به غنچهغنچه‌ها به شبنم…بلبل به غزل‌خوانیقُمری به ترانه…و من…آری من!کز پس چندین هزارپرده‌یِ در پیش!ختم به«تو»می‌شوم…که تو «بودترین»پایانی!بر چینی نازکنبودن‌هایم… شاید وقتی دیگر...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 10 آبان 1401 ساعت: 0:46

بودن با تو طعم دیگری دارد..طعمی که هیچگاه نچشیده ام..بودن با تو طعم سیب گاز زده ترش سبز رنگ خنک و آبدار بعد از ظهر تابستان را می دهد..بودن با تو همان طعم گس خرمالویی را میدهد که مزه اش در خنکای عصر پاییز به جان می نشیند..بودن با تو به شیرینی تلخِ قهوه ای ست داغ، که در غروب بارانیه بهاری دلنشین نوش جان می شود..بودن با تو همان چایی خوش رنگ داغ قند پهلوی ست که پشت شیشه نم گرفته زمستانی کنار آتش نوش می شود..فرقی ندارد چه فصلی باشد..بودن با توست که هر فصلی را گوارا می کند... شاید وقتی دیگر...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 10 آبان 1401 ساعت: 0:46

بسان‌ خنده‌ دخترکی‌ خردسال

دوان‌ در پی‌ بادبادک ‌کوچک ‌دستسازش

باموهایی‌ افشان،‌ در‌ هلهله‌ی ‌نسیم‌ عصرگاهی ‌تابستان ‌داغ

که‌ به‌ هر‌کشش ‌بادبادک‌ ِ رها در باد، ‌شاید ‌آرام ‌گیرد‌‌

یا‌به‌ هرقدمی‌ هرچندکوچک ‌ولی‌ دوان‌آرام

این‌ دل‌ من‌ درجستجو‌ و تمنای‌ توست

درهرنگاه‌ وچشمی

در هر صداو گوشی

در هرکلام ‌وشعری

شاید وقتی دیگر...
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 10 آبان 1401 ساعت: 0:46

من و تو همیشه به همدیگر فکر می‌کنیممن در کافه‌ای در تهرانتو در کافه‌ای در پاریس، شاید هم رم یا لندناری.. فقط فاصله بین‌ماست..اما راستش را بخواهی این داستان یک‌جایش می‌لنگد:«زیادی عاشقانه‌است..»درستش این‌است:من به تو فکر میکنمدر همه کافه‌‌های که هستم..همیشه!و تو در کافه‌ای در رم یا پاریسنشسته‌ای، پشت پنجره کافه و به معشوقت فکر میکنی که دیر کردهو تا او بیاید دفتر نقاشی‌ات را گشوده‌ایو اینبار چهره معشوق دیر کرده‌ات را نقاشی می‌کنیناگهان دفترت ورق می‌خورد و صفحات اولش را می‌بینیتصویر من است...سر بلندمیکنی و خیره می‌شوی به پنجره ای که از پشتش آدم‌ها در گذرند...زمان است که می‌گذرد..می‌بینی کسی دارد از دوچرخه‌اش پیاده می‌شودنگاهش به چشمانت گره می‌خورد و خنده به لبانش می‌نشیندچهره‌ات زیباتر‌می‌شود..سر موقع رسیده‌است و زیاد دیر نکرده...تا بیاید داخلتو فقط وقت میکنی صفحه اول دفترت را بکَنی و مچاله کنی برای ظرف زیر میز کافه......حالا تو آنقدر وقت داریحتی در پشت میزکافهکنار پنجره به معشوقت فکرکنیو نقاشی جدیدی بکشیاز چهره‌ای خندان در کنار خودآنزمان که فنجان قهوه در دستانش خیره به پنجره‌ای‌ست که آدم‌هایش در گذرند........  شاید وقتی دیگر...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 120 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 11:07

هجوم عطر موهای رها شده‌ی توستکه باد از فراسوی دریاها و کوه‌هابر پشت ابری در گذرْبه مشام جانی ‌می‌نشاندکه شباهنگام،در اوج هر تلاجنی قدْ برافراشته‌بی‌آوایی و سروشیتو را به تماشا‌ می‌نشیندبی نگاه و بی رویت...نه به سان نگاه همه خلقْ، مردمان!...که بی دستار و بی سر!سراسیمه و پریشان!که رقص باد ْ میان زلفانی افشانآنهم در آن‌گوشه‌ی ناپیدای عالمزیر آسمان بلنددر اینجا آشوبی می‌آفریندهمه ْ از جنس سخنانی از سکوتکه هیچگاه سر به ابتذال گفتن خم نمی‌کنند... شاید وقتی دیگر...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 112 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 11:07

قدم به قدمپله به پلهمرگ استکه می‌آیدنزدیک!در جاده‌ایکه روانمبه سوی تو…سوی به سویکو‌ به کوگویان!می‌گذردعمرمبر باد…در برابر می‌نشیندبر چشمحسرتبی آه….نفس به نفسمی‌تراوداندوهدر قلببی تسلی…آنگاهکه توبا کوچکترینلغزش برگیدر هرکجای گیتیمی‌نشینیبر یاد…. شاید وقتی دیگر...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 120 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 11:07

همه خبرهای شهر

تَه کشیده‌اند..

رفتنت را هنوز

کسی خبر ندارد..

کافه‌ها قهوه‌هایشان

همه تلخ است..

روزنامه‌ها هنوز

سفید چاپ می‌شوند..

و در این میان

فقط من و تو

هستیم که

بی‌هیچ تردیدی

حضورِ نبودنمان را

بر دوش می‌کشیم..

شاید وقتی دیگر...
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 110 تاريخ : يکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت: 5:36

به سادگی همین گل‌های پیراهنت‌ به زیبایی چین چین دامنت و به نوازشِ رقصِ عطرِ موهایت که این منم و جهانی خالی از هر سلامی شاید وقتی دیگر...
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت: 5:36

این‌بار می‌دانم
بی‌تابانه خواستنت
در این زنده به‌گور شدن!
بیهوده خواستنی‌ست بر پشت این نوزین
سمند بی‌قرار...
این‌بار می‌دانم
بی‌هیچ فاصله ای هم
بوی پیرهنت
هم این‌جا و هم همه جا
سرد خواهد بود
و به راه اندیشیدن
هیچ یأسی را رَج نخواهد زد...
این‌بار می‌دانم
حتی با نجوای انگشتانت
تا ابد
جهان بی‌سلام خواهد ماند
و فاصله در این بیهوده تجربه
هر طلبی را
به «نبودنت»
خواهد نشاند...
 

شاید وقتی دیگر...
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت: 5:36

افسونِ کلماتِ به خاکستر نشسته‌یِ
پشتِ دیوار باغِ شبْ
که کورسویِ ستاره جویبارش
آهِ نفسِ سردِ روزگاران را
به سرمای چشمانِ بی‌امیدِ من می‌دوزد
شباهنگام!
که تو در مستیِ اضطرابِ شوق‌وارِ رفتنتْ
جز از برای خود،
بر هر بود و نبودی
چشم می‌بندی....

شاید وقتی دیگر...
ما را در سایت شاید وقتی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7siahmashq2 بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت: 5:36